گلی ما در عرض دو هفته چقدر پیر شد...
من میدیدم دیگه از اون همه شور و هیجان و انرژی هیچ خبری نیست
گلی داشت به مساله مهمی فکر میکرد.
شاید یکی از مهم ترین مسائل زندگی هر
.انسانی ازدواج باشه اما درست فکر کردن
بهش هنری میخواد که گلی نداشت.
حیف که این وبلاگو به هیشکی معرفی نکردم وگرنه میشد همه
دوستامون بیان بگن که گلی چقدر اذیت شد.....چقدر حرف شنید .
شبا تو خواب آروم و قرار نداشت.با اینکه ظاهرش
آروم بود اما میدیدیم از درون داره آب میشه . ...
دلیلش عادت بود یا عشق یا هوس یا هرچیزی دیگه ای.مهم نیست.
مهم اینه که میتونست نذاره اینجوری بشه.الانم که اینقدر به هم
ریخته طبیعیه. اخه داره به کسی فکر
میکنه که هیچ تضمینی واسه خوشبخت شدن با اون نداره.وقتی 3ترم بیشتر
نیست اومدیم دانشگاه من موندم که اینا چه طور همدیگه رو شناختن؟
. اون هنوز خانوادشم خبر ندارن و حالا نه سربازی رفته نه شغل داره و
ممکنه هزار تا مشکل سر راهشون باشه.
گلی جون برا چی اینقدر خودتو درگیرش کردی؟
چرا باهاش حرف میزنی؟چرا امید وارش میکنی؟تو حق داری به هر خواستگاری بگی نه.
ولی حق نداری هیشکی رو امیدوار کنی و بعد بگی نه!.اینو کاش زودتر بفهمی
گلی چرا کاری کردی که ما که دوستاتیم حس کنیم دیگه نمیشناسیمت؟.
راستی چقدر شبیه اون شدی...عصبی پرخاشگر مغرور...
.
....!.