شوهر پری بهش گفته من اگه دختر بودم و میدونستم تو دانشگاه پسرا چه جوری نگام میکنن مانتو مقنعه و چادر که هیچی ....دو تا گونی هم دور خودم میپیچیدم و میرفتم کلاس...
جالب اینجاس که شوهرش اصلا حساسیتی رو چادر پوشیدن پری خارج از محیط دانشگاه نداره .اصلا قصد توهین ندارم ُ ولی شایدم حق با اون باشه . به قول پری پسرا همدیگه رو بهتر میشناسن!!!
نویسنده » ساغر » ساعت 3:3 عصر روز سه شنبه 87 فروردین 13
دلم میخواد اینجا جوری بنویسم که معلوم نشه از کدوم دانشگاهم.
. نمیدونم چقدر میتونم از دانشگاهم دور بشم.نمیدونم چقدر تحمل نامرئی بودنو دارم .حس بدیه.اگه این وبلاگو به دوستام معرفی کنم هم خواننده هام بیشتر میشن هم کامنتام.ولی بعدش دیگه نمیتونم اونجوری که میخوام بنویسم.
وبلاگ قبلیم واسه همین تعطیلش کردم.چون همه منو شناخته بودنو دیگه توش راحت نبودم.الانم حالم از این نوع نوشتنم بهم میخوره
.هیچکسم که خدا رو شکر نمیاد اینجا نظر بده . خوب پس یه تعطیلی موقت!....شایدم دائم بشه.
آخه داستان گلی و پری و زری و ...به چه درد بقیه میخوره؟وقتی بعد از اینهمه مدت بازدیدکننده هام به ?? تا نمیرسن؟حتما ایراد از نوشتن خودمه . کامنتای تبلیغاتی هم که نبودنشون بهتر از بودنشونه.گاهی شک میکنم که فرد کامنت گزارنده اصلا متن منو خونده باشه...فقط مینویسه خوب بود!.
برای خودم متاسفم!!.
نمیتونم تحمل کنم این وضعیتو.من برای بقیه مینویسم ولی کسی منو نمیبینه
.الان اگه بگم من افتادم مردم کسی نمیفهمه.
کسی نمیگه وای چقدر حیف شد که این مرد!بودن یا نبودنم واسه کسی فرق نداره.
نوشتنم دردی از کسی دوا نمیکنه
...تاثیر گزار نمینویسم که کسی تاثیر بگیره.بسه دیگه نمیتونم تحمل کنم نامرئی بودنو.
دلم گرفته....یه جا نوشته بود تو وبلاگتون عطسه نکنید.منظورش این بود که هر حسی دارین لازم نیست بنویسینو به بقیه منتقل کنین....
من عطسم گرفته امشب
... میخوام عطسه کنم....هاپپپچچچچییییی
نویسنده » ساغر » ساعت 3:56 صبح روز سه شنبه 87 فروردین 13
پری عقد کرد.
همین قبل از عید
تو 20 سالگی
شوهرش دانشجو خودشم همینطور
همیشه میدونستم پری زود ازدواج میکنه نه اینکه خیلی پخته باشه یا انسان کاملی باشه یا بزرگتر از سنش رفتار کنه .به خاطر اینکه جو خانوادش اینطوری بوده.مامانشم زود ازدواج کرده بود...از 15-16 سالگی مامان باباش خواستگار راه میدادن خونشون!خودشم دختر قانعی بود.مثل دخترای این دوره زمونه پر افاده و ایرادگیر نبود
ازش پرسیدم چه احساسی داری الان؟احساس تاهل احساس خوبیه؟
گفت : آره خیلی. آدم زندگیش هدفمند میشه.غذا میخوری آب میخوری که زنده بمونی
و با اون زندگی کنی!
خیلی جا خوردم .به روش نیاوردم ولی فکر میکردم هدف عمیقتری از زنده موندش داشته باشه!!!
نویسنده » ساغر » ساعت 2:10 صبح روز دوشنبه 87 فروردین 12
تعطیلات داره کم کم تموم میشه و من نمیدونم دقیقا با گلی خودم روبه رو میشم یا نه . حتی تصور اینکه گلی بعد از عید ، همون گلی اولی خودم نبوده باشه آزارم میده . امیدوارم تو عید تماساشون کمتر شده باشه و هر دوشون تونسته باشن خوب فکراشو نو بکنن
دعا کنید
یه دختری یه جایی یه روزی پر از شور و نشاط بود
دعا کنید انرژیش برگشته باشه
نویسنده » ساغر » ساعت 2:0 صبح روز دوشنبه 87 فروردین 12
گلی ما در عرض دو هفته چقدر پیر شد...
من میدیدم دیگه از اون همه شور و هیجان و انرژی هیچ خبری نیست
گلی داشت به مساله مهمی فکر میکرد.
شاید یکی از مهم ترین مسائل زندگی هر
.انسانی ازدواج باشه اما درست فکر کردن
بهش هنری میخواد که گلی نداشت.
حیف که این وبلاگو به هیشکی معرفی نکردم وگرنه میشد همه
دوستامون بیان بگن که گلی چقدر اذیت شد.....چقدر حرف شنید .
شبا تو خواب آروم و قرار نداشت.با اینکه ظاهرش
آروم بود اما میدیدیم از درون داره آب میشه . ...
دلیلش عادت بود یا عشق یا هوس یا هرچیزی دیگه ای.مهم نیست.
مهم اینه که میتونست نذاره اینجوری بشه.الانم که اینقدر به هم
ریخته طبیعیه. اخه داره به کسی فکر
میکنه که هیچ تضمینی واسه خوشبخت شدن با اون نداره.وقتی 3ترم بیشتر
نیست اومدیم دانشگاه من موندم که اینا چه طور همدیگه رو شناختن؟
. اون هنوز خانوادشم خبر ندارن و حالا نه سربازی رفته نه شغل داره و
ممکنه هزار تا مشکل سر راهشون باشه.
گلی جون برا چی اینقدر خودتو درگیرش کردی؟
چرا باهاش حرف میزنی؟چرا امید وارش میکنی؟تو حق داری به هر خواستگاری بگی نه.
ولی حق نداری هیشکی رو امیدوار کنی و بعد بگی نه!.اینو کاش زودتر بفهمی
گلی چرا کاری کردی که ما که دوستاتیم حس کنیم دیگه نمیشناسیمت؟.
راستی چقدر شبیه اون شدی...عصبی پرخاشگر مغرور...
.
....!.
نویسنده » ساغر » ساعت 8:2 عصر روز شنبه 86 اسفند 25