سفارش تبلیغ
صبا ویژن



بهار 1387 - این روزهای ماندگار...






درباره نویسنده
بهار 1387 - این روزهای ماندگار...
ساغر
سالهایی که دارم میگذرونم به اعتقاد خودم بهترین سالهای عمر یه انسانه..دهه سوم زندگی. عمده روزهای این دهه رو تو خوابگاه دانشجویی و دور از خانواده و در کنار ادمهایی میگذرونم که ممکنه جرء مهمترین معلمای زندگیم بشن..... تا حالا فکر میکردم هر مساله ای غیر از درس! که توی دانشگاه ذهن ادمو درگیر کنه حاشیه است و باید ازش دوری کرد...اما خوب که فکر میکنم میفهمم که تا به حال خیلی از اتفاقاتی که تو دانشگاه و خوابگاه افتاده درس گرفتم اون درسا رو میخوام بنویسم تا دیگرون هم توش شریک بشن. همین
آی دی نویسنده
تماس با نویسنده


آرشیو وبلاگ
بهار 1387
زمستان 1386


عضویت در خبرنامه
 
لوگوی وبلاگ
بهار 1387 - این روزهای ماندگار...


لوگوی دوستان

وبلاگ فارسی

آمار بازدید
بازدید کل :7551
بازدید امروز : 0
 RSS 

   

شوهر پری بهش گفته من اگه دختر بودم و میدونستم تو دانشگاه پسرا چه جوری نگام میکنن مانتو مقنعه و چادر که هیچی ....دو تا گونی هم دور خودم میپیچیدم و میرفتم کلاس...

جالب اینجاس که شوهرش اصلا حساسیتی رو چادر پوشیدن پری خارج از محیط دانشگاه نداره .اصلا قصد توهین ندارم ُ ولی شایدم حق با اون باشه . به قول پری پسرا همدیگه رو بهتر میشناسن!!!

 



نویسنده » ساغر » ساعت 3:3 عصر روز سه شنبه 87 فروردین 13

دلم میخواد اینجا جوری بنویسم که معلوم نشه از کدوم دانشگاهم.
. نمیدونم چقدر میتونم از دانشگاهم دور بشم.نمیدونم چقدر تحمل نامرئی بودنو دارم .حس بدیه.اگه این وبلاگو به دوستام معرفی کنم هم خواننده هام بیشتر میشن هم کامنتام.ولی بعدش دیگه نمیتونم اونجوری که میخوام بنویسم.
وبلاگ قبلیم واسه همین تعطیلش کردم.چون همه منو شناخته بودنو دیگه توش راحت نبودم.الانم حالم از این نوع نوشتنم بهم میخوره .هیچکسم که خدا رو شکر نمیاد اینجا نظر بده . خوب پس یه تعطیلی موقت!....شایدم دائم بشه.آخه داستان گلی و پری و زری و ...به چه درد بقیه میخوره؟وقتی بعد از اینهمه مدت بازدیدکننده هام به ?? تا نمیرسن؟حتما ایراد از نوشتن خودمه . کامنتای تبلیغاتی هم که نبودنشون بهتر از بودنشونه.گاهی شک میکنم که فرد کامنت گزارنده اصلا متن منو خونده باشه...فقط مینویسه خوب بود!.
برای خودم متاسفم!!.
نمیتونم تحمل کنم این وضعیتو.من برای بقیه مینویسم ولی  کسی منو نمیبینه.الان اگه بگم من افتادم مردم کسی نمیفهمه.کسی نمیگه وای چقدر حیف شد که این مرد!بودن یا نبودنم واسه کسی فرق نداره.
نوشتنم دردی از کسی دوا نمیکنه...تاثیر گزار نمینویسم که کسی تاثیر بگیره.بسه دیگه نمیتونم تحمل کنم نامرئی بودنو.
دلم گرفته....یه جا نوشته بود تو وبلاگتون عطسه نکنید.منظورش این بود که هر حسی دارین لازم نیست بنویسینو به بقیه منتقل کنین....
من عطسم گرفته امشب... میخوام عطسه کنم....هاپپپچچچچییییی

نویسنده » ساغر » ساعت 3:56 صبح روز سه شنبه 87 فروردین 13


پری عقد کرد.
همین قبل از عید
تو 20 سالگی
شوهرش دانشجو خودشم همینطور
همیشه میدونستم پری زود ازدواج میکنه نه اینکه خیلی پخته باشه یا انسان کاملی باشه یا بزرگتر از سنش رفتار کنه .به خاطر اینکه جو خانوادش اینطوری بوده.مامانشم زود ازدواج کرده بود...از 15-16 سالگی مامان باباش خواستگار راه میدادن خونشون!خودشم دختر قانعی بود.مثل دخترای این دوره زمونه پر افاده و ایرادگیر نبود
ازش پرسیدم چه احساسی داری الان؟احساس تاهل احساس خوبیه؟
گفت : آره خیلی. آدم زندگیش هدفمند میشه.غذا میخوری آب میخوری که زنده بمونی
و با اون زندگی کنی!
خیلی جا خوردم .به روش نیاوردم ولی فکر میکردم هدف عمیقتری از زنده موندش داشته باشه!!!


نویسنده » ساغر » ساعت 2:10 صبح روز دوشنبه 87 فروردین 12

تعطیلات داره کم کم تموم میشه و من نمیدونم دقیقا با گلی خودم روبه رو میشم یا نه . حتی تصور اینکه گلی بعد از عید ، همون گلی اولی خودم نبوده باشه آزارم میده . امیدوارم تو عید تماساشون کمتر شده باشه و هر دوشون تونسته باشن خوب فکراشو نو بکنن
دعا کنید
یه دختری یه جایی یه روزی پر از شور و نشاط بود
دعا کنید انرژیش برگشته باشه

 



نویسنده » ساغر » ساعت 2:0 صبح روز دوشنبه 87 فروردین 12